معنی قوم شمالى
حل جدول
گیل
عربی به فارسی
مردم , گروه , قوم وخویش , ملت
لغت نامه دهخدا
قوم. (اِ) دسته. آهنگی است در موسیقی. رجوع به آهنگ شود.
قوم. [ق ُوْ وَ] (ع ص، اِ) ج ِ قائم. (منتهی الارب). رجوع به قائم شود.
قوم. [ق َ] (ع اِ) گروه مردان و زنان معاً یا بخصوص گروه مردان و از این معنی است قول خدای تعالی: لایسخر قوم من قوم. (قرآن 11/49). و قول خدای تعالی: و لا نساء من نساء. (قرآن 11/49). یا زنان به تبعیت مردان داخل قومند مذکر و مؤنث هر دو آید و از ابن باب است قول خدای تعالی: کذب به قومک. (قرآن 66/6). و کذبت قبلهم قوم نوح. (قرآن 42/22) (از منتهی الارب). جماعت مردان بخصوص و گویند زنان نیز به تبعیت داخل میشوند. و به این نام نامیده شدند از آن جهت که به کارهای بزرگ و مهم قیام کنند. ج، اقوام، اقاوم، اقاویم، اقائم. (از اقرب الموارد).
- قوم فیل، اشاره به اصحاب الفیل است. (برهان).
|| کسان. خویشان.خویشاوندان.
قوم. [ق َ] (ع مص) به همه ٔ معانی رجوع به قیام (مص) شود. || (اِمص) اقامت. (از اقرب الموارد).
قوم. (ع اِمص) اقامت. قَوم. (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود. || (اِ) زین پوش. || نی که میان آن کاواک نباشد. (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج).
خلال قوم
خلال قوم. [خ ِ / خ َ ل ِ ق َ / قُو] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) میان قوم. در وسط قوم. داخل قوم. (یادداشت بخط مؤلف).
فرهنگ عمید
گروهی از مردم با ویژگیهای مشترک زبانی، تاریخی، و نژادی،
خویشاوندان،
[قدیمی] همسر، زن،
فرهنگ واژههای فارسی سره
تیره
کلمات بیگانه به فارسی
تیره
مترادف و متضاد زبان فارسی
اعقاب، بازمانده، تیره، خویش، خویشاوند، دودمان، طایفه، قریب، کس، منسوب، نزدیک، وابسته، خلق، ملت
فارسی به عربی
امه، جنس، ناس
فرهنگ فارسی هوشیار
گروه مردان و زنان را گویند
فرهنگ فارسی آزاد
قَوم، غیر از معانی مصدری قیام، گروه و جماعتی از مردم، خویشان و نزدیکان و منسوبین، (جمع: اَقوام، اَقاوم، اَقائِم، اَقاویم)، اَعداء و دشمنان (جمع: قِیمان)،
معادل ابجد
517